اعتراف میکنم از همون طوفولیت عاشق ناخن بلند کردن بودم.
تمام استرس ناخن بلند کردنمامم شنبه هایی بود که ناظم میخواست سر صف ناخونامونو ببینه.منم همیشه میگفتم عروسیه یکی از فامیلای نزدیکمون تو دبیرستانم خیلی با کلاس شده بودم میگفتم میرم کلاس گیتار.
جالب تر از اون اینه که بابااینا حریف من نمیشدن میگفتن میری مدرسه از انظباطت کم میکنن.
دیگه نمیدونستن دخملشون چقدر فکرای خبیثانه شنبه ها طرح میکنه...!!!!!